سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ساز شکسته

من کور خواهم شد اگر تو را نبینم

بی نور خواهم شد اگر تو را نبینم

میخواهمت پس فکرهم نکن من

مسرور خواهم شد اگر تو را نبینم

عشقم وجودم هستی ام توئی زخویشتن

دور خواهم شد اگر تو را نبینم

من با تو عزت داشتم عزیز خوبم

منفور خواهم شد اگر تورا نبینم

این جور چین با هر دو مان جور میشد

ناجور خواهم شد اگر تورا نبینم

این ساده است دیگر که من بی تو بودن

مجبور خواهم شد اگر تو را نبینم

من با تو میخواهم به سر کنم ولیکن

در گور خواهم شد اگر تو را نبینم

 

خزان


یکشنبه 91/9/19 :: 5:55 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

چه این مرداب گل الوده نبایدکرد شنا اینجا    
من ماهی تنها رو نبایدکرد رها اینجا    
مرا ای صاحب این تُنگ به رودخونه رهایم کن   
خودم میرم به اقیانوس توپشت سردعایم کن  
ازین غربت جدایم کن رهایی راروایم کن     
اسیرم کرده ای در این بلور تنگ   
مگر داری توای صیاد دلی از سنگ   
هوای تازه ای دارم هوای آب دریا رو     
 نمیدانی که هرشب من می بینم خواب دریارو     
 ازین غربت جدایم کن رهایی رو روایم کن 

خزان  


نگارمهربان من چرامن رانمی بخشی
غمت باشد به جان من چرامن رانمی بخشی
گناهم چیست جزعاشق شدن
عاشق شدن  نیست جرم  
خودت بردی روان من چرامن را نمی بخشی
نمی گویم گنهکاری توکه بردی دلم رایار
توای ابروکمان من چرامن را نمی بخشی
 مگر اتش زدن هایت به جانم جرم نیست  جانم
دوچشم اتشفشان من چرامن را نمی بخشی
شکرریزی وطنازی لطیف نکته پردازی
توای شیرن زبان من چرامن را نمی بخشی    
بهاری وگلستانی دوای دردمستانی   
تودرد خزان من چرامن را نمی بخشی

 

خزان


چهارشنبه 91/9/15 :: 11:26 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

خواب دیدم که مرا میخواهی

از همه غصه من آگاهی

من گدای در لطفت گشتم

شاه شاهانی و شاهنشاهی

من کیم می زده ای مستم من

پیش چشمان تو همچون کاهی

هر طرف باد وزد گردانم

گاه ساکن شده گه بر راهی

من شبم ماه ندارم تارم

گر بتابی تو برایم ماهی

عشق زیبای تو با من مانده است

هر مسیرم تو کنی همراهی

من خرانم غم بی پایانم

مهدیا ازغم من آگاهی

خزان


سه شنبه 91/9/14 :: 7:21 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

بچه بودم مادرم به من میگفت

هیچ چیزی رونداری تومفت مفت

هرچیزی داره یه قیمت پسرم

نمونی یه وقت تو حسرت پسرم

من تو رو دست ابالفضل داده ام

من تو رو واسه محرم زاده ام

فکر نکن اختیارت دست منه

چون که مولا تو رو قیمت میزنه

قربون پیرهن سیاه خوشگلت

قربون درد و بلا ومشکلت

حالا واسم شده ای یه شاه پسر

تو رو مولا آبرو از من نبر

نکنه یه وقت نری سینه زنی

نکنه عهد و وفات و بشکنی

نکنه حسین و تنها بزاری

نکنه تو هیئتا پا نزاری

تو دیگه غلام سیاه اصغری

تودیگه نوکر شاه اکبری

من دیگه از تو گذشتم پسرم

فکر نکن که از تو خستم پسرم

اونقده به سر بزن تا بمیری

چون رقیه رو میبرن به اسیری

پسرم این شامیا خیلی بدن

ظالما رقیه رو سیلی زدن

پسرم به سینه هات کم نزنی

نکنه ز یا حسین دم نزنی

نکنه دستا رو بالا نبری

نکنه به سینه محکم نزنی

خزان


.: Weblog Themes By Pichak :.


   ........   
پیوندها