سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ساز شکسته
چهارشنبه 91/5/4 :: 10:14 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور


به سی نرسیده در آینه پنجاهم

گرد پیری به سرو بشکست نگاهم 

قنداق تولدم حریرغصه وبندماتم بود

عروسک کودکیم رویای تلخ وخیال مبهم بود

نوازشهای مادرم سوخته ونگاه پدرم پرزخاک

 عدل مفقود و سینه ام چاک چاک 

نوجوانی درک آه بود  

فهم عمیق ترین چاه بود 

فقر بودو تنگدستی   

نگاه فخر آمیز کودک همسایه  

جوانی صفحه سیاه.

 بی نقطه سفید    

پر درخون وبه پرواز امید  

تن به خاک افتاده   

به آسمان تردید    

کجارفت عمرکجارفت عمر  

درمسیرخیرندیدن   

پی یک تکه نان  

 ازکودکی دویدن   

به نیستی وفراموشی .نه  

به نصیان وخاموشی.نه  

به آنجاکه تصورش آه حسرت داشت    

به سی نرسیده همه می گویند

سلام پیرمرد

 

{ خزان }


سه شنبه 91/5/3 :: 4:55 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

 

بارالهاآنچه رابهترتومی دانی به من آنم بده.

لحظه ای آرامش دل بهر این روح پریشانم بده.                

بارالهادست لرزانم ببین نیلوفری پژمرده است.  

تانخشکیدم زروی لطف ورحمت اب بارانم بده.          

دیده ام گریان وچاه چشم من خشکیده وبی اشک شد. 

لااقل حتی برای گریه ام اشکی به چشمانم بده . 

می شنیدم انکه قلبش بشکنددستش بگیری ای خدا. 

دل شکستم من وفاکن رحمتی برقلب سوزانم بده.   

روح من همچون کویری تشنه لب بسته سفال پرترک.

چشمه ای کوچک الهی روی این تشنه بیابانم بده       

خزان


سه شنبه 91/5/3 :: 1:41 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور


روبه قبله اشک چشمم بیقراری می کند

سینه ام اندر عزایم سوگواری می کند

من منی دیگر زخود را دیده ام عاشق شدم

دل برای سیل دلبر گریه زاری می کند

سجده ام دریای اشک و سینه ام دنیای درد

نذر کردم خدا هم باز کاری می کند

صد گره از مشکلم وا کرده ای یارب سپاس

بازدل صد شکوه از شبهای خواری می کند

خزانها دیده ام اما امیدم زنده ماند

تا خدا دارم دلم هم سازگاری می کند

خزان


.: Weblog Themes By Pichak :.


<< مطالب جدیدتر    ........   
پیوندها