من شاعر دلسوخته بی نام و نشانم
از پی یک محرم اسرار روانم
خاموش ترین شاعر دهرم چه بگویم
صد شعله به دل دارم و در خویش فغانم
از شعر نفهمید دل مردم همه خوابند
عمری زپی عاشق دلداده دوانم
تنها شده ام یار ندارم غم من بین
مشهورترین بی کس این دور و زمانم
ای دل چه بگویم دست خودم نیست که دردم
تا برسد مرگ خزانم که خزانم
* خزان *