سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ساز شکسته
پنج شنبه 91/12/24 :: 7:42 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

 

عاشقی درد غریبی است که بی درمانست

شعله ای داغ و عجیبی است که به دل پنهان است

خلق گوید که همین عشق فقط بیماریست

قلب گوید هر که بیمار شود انسانست

خزان


سه شنبه 91/12/22 :: 8:52 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

بیا با من کمی بنشین که درد دل فراوان است

نمی‌بینی که دنیامان برای غم چراغان است

نمی‌بینی که تنهایم در این منزل غریبانه

دری بگشا که این منزل برای من چو زندان است

خرابم من چو ویرانی که آبادی ندیده است

دراین دنیای وانفسا دلم یکسر پریشان است

نمی‌خواهم بمانم دمی بی‌عشق لیلایی

ولی افسوس لیلا هم زعشق من گریزان است

اگر شعرم روان چون جوی آبی شاد می‌رقصد

دلی دارم که صادق پیشه و غمگین و لرزان است

جوانی را به تنهایی به سر بردم خزان بودم

دگر از سی گذشتم من از این پس دل زمستان است


چکاوکای بی‌نشون شقایقای پرپرت

کبوترای زخمی و نخلای ناز و بی‌سرت

تو قلب ما نوشته شد، با جان ما سرشته شد

هر قطره خون هر شهید با تاریخت آغشته شد

آسمون آبی تو قدمگه فرشته هاست

هرجا شقایقی شکفت مزرع سبز عاشقاست

ایران من خدای تو، تو رو با عشق سرشته است

دفتر تو با جوهر و خون هر شهید نوشته است

ایران من فدای تو این هستی و جان و تنم

صد قطعه شد گر بدنم، هر قطعه گوید وطنم




روزگاری دلبری کردی و رفتی

یک نگاهی سرسری کردی و رفتی

در نگاه خسته ام چه دیدی آیا؟

فکر یار دیگری کردی و رفتی

خرمنی امید در جانم نشاندی

رعد و برقی آذری کردی و رفتی

از رقیبم وعده ای آیا شنیدی؟

یا حساب بهتری کردی و رفتی

فکر من امروز و فردای خودت بود

وااسف خیره سری کردی و رفتی

با دو صد افسوس ماندم مات و حیران

پس چرا افسونگری کردی و رفتی؟

 

 


عکاس: باغ آرزوها




نمی بخشم تو را مرا رنجانده ای

چرا مهر مرا به دل ننشانده ای

اگر از عاشقی سرت می شد گلم

چرا پس از دلت مرا هم رانده ای

تو در این کوره راه بی پایان عشق

گهی کردی شتاب گه جا مانده ای

تو کورم کرده ای ببین چشمان من

به چشمم جای اشک خون افشانده ای

اگر دعوای من زمین را خورد کرد

تو در کوه دل شعله ها بنشانده ای



 

دل امشب گفته است با من بیا پرواز کنیم

کبوتر باش امشب را بیا پر باز کنیم

بیا من آسمانی دیگری دارم گل من

بیا تا ما در ابن وادی سفر آغاز کنیم

بیا آنجا کشد نازت رئیس هشتم عشق

رضا آنجا غریب نازد بیا تا ناز کنیم

بیا تا ساز دل را کوک عشقی ناب کنیم

بیا اعماق دل را اشک و ماتم ساز کنیم

من از انگور بیزارم چرا شد زهر چرا؟

بیا با باده رضوان دلی پر راز کنیم

دلم گوید خزان باید بباری چشم ببار

بیا دریا کنیم دل را که تا اعجاز کنیم

 

خزان


 

در آغوشم سه تار می نالد

چو ابری در بهار می نالد

قناری دلم پرش خون شد

غمین و بیقرار می نالد

غزلهایم دگر گرفت آتش

دل از دوری یار می نالد

حسادت میکنم به آن کفتر

که در کوی نگار می نالد

خودم در خانه ام دلم آنجاست

در آن گوش و کنار می نالد

رضا جان من نگفته ام خوبم

دل از خوبی یار می نالد

سه تارم کوک شد که بنوازد

ولکن بیقرار می نالد

چه دورم از حرم بخوان من را

دوچشمم گشته زار می نالد

تو میدانی چشم من دریاست

خزان گشته بهار می نالد

خزان


بذار از هم جدا باشیم که قدرم رو بدونی تو

باشه بی من تک و تنها میون غم بمونی تو

خبر داری که دلسنگی دلی داری هزار رنگی؟

به روی تو که میخندم چرا با من تو میجنگی؟

تو میدونی که میخوامت به عشق تو یه بیمارم

چی کم میشد ازت یه بار میگفتی تو دوست دارم

آره میخوام جدا باشم که بی همزبون باشی تو

بری و یاد بگیری باز کمی هم مهربون باشی


خزان


شنبه 91/10/2 :: 12:58 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

صبح است و مستم میل غزل دارم

در سینه غمگینم جام عسل دارم

آوای اذان آید کرده وضو با می

سرخوش شده ام شادم گل به بغل دارم

با یار شدم همدم یا مرا خواهد

با غیر نگارم من باز جدل دارم

باران زده بر شیشه مژده دهد شاید

این آسمان گویی قصد عمل دارد

آری غم پائیزی ریشه زدست در دل

دل وقت سحر تنها میل غزل دارد

خزان


جمعه 91/10/1 :: 6:52 عصر ::  نویسنده : جواد فرزادپور

چه شعری بهتر از نجوای باران

شگفتا صوت روح آسای باران

چه آهنگی نوازد ابر پر بار

چه آوازی بخواند نای باران

اگر چشمت ندارد خواب آرام

بده دل را به این لالای باران

عجب عمقی به هر بیتش نهفته

غزلهای پر از معنای باران

خدایا مستم از این ساغر ومی

نگردانی سحر شبهای باران

دلم را می فروشم عاشقانه

به خاک نامه و امضای باران

خزان


.: Weblog Themes By Pichak :.


پیوندها