چوب خشکم شعله ورگشتم میان دیگدان
روح غمگینم بسوزد همچنان آتشفشان
حیف از آن لالایی مادر برای همچو من
حیف از آن صد قطره غلطان ز چشم مهربان
ای مخاطب حال من پرسش ندارد شرم کن
حال من چون مرثیه از چشم گویایم بخوان
فکر کردی این صدای رعد و برق از چیست یار
بغض من ترکیده و نالد برایم آسمان
گوش کن فریاد من را، زیر پایت را نگر
خش خش برگم لگد گشتم زیر پای عابران
رنگ روی من گواه حال من باشد نگاه
گریه می بارد ز چشم خیس این فصل خزان